سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

دخمل کوچولو

تولد دخترم

گل من سلام عزیز دل من سلام.خانمم جمعه ١٧ برات تولد گرفتیم و همه فامیلای بابایی اومده بودن.تولد خیلی خوبی بود و به همه خوش گذشت برات بعدا کامل می نویسم
19 خرداد 1392

شاید دندون

الان دستم به یه تیزی توی دهنت خورد فکر کنم مرواریدای قشنگ دهنت دیگه می خوان خودشون رو نشون بدن
13 خرداد 1392

احوالات دخملی

عزیز دلم سلام الان بغلم نشستی و سعی داری بزنی روی کیبورد. عزیزم این چند وقت حسابی گرفتار بودم.تو گل نازم مریض شدی و من رو تا سر حد مرگ ترسوندی.امید زندگیم حالت مدام این چند روزه به هم می خورد.کلی ضعیف شدی عزیز دلم.گل من نشسته بودی بغلم که سرت رو محکم کوبیدی به سر من.گریه نکردی شیر خوردی ولی بعدش بالا اوردی که من کلی ترسیدم.بعدش رفتی نشستی روی سرامیکا و خوابیدی سرت رو کوبیدی زمکین وحالت چند بار به هم خورد.بردیمت بیمارستان میلاد گفتن از سر قشنگت سیتی اسکن بگیریم که دکتر بیهوشی نداشتن.بردیمیت بیمارستان مفید دکتر مغز و اعصاب نداشتن چون شب بود و بردیمت بیمارستان شهدای تجریش.اونجا بهت دارو خوراکی دادن ولی دو ساعت و نیم طول کشید تا خوابت برد وسیتی ...
13 خرداد 1392

روزانه دخملی

دوشنبه:امروز صبح وقتی بیدار شدم دیدم چشمای قشنگت رو باز کردی و داری از روی بالشتهایی که به عنوان محافظ دورت گذاشته بودم سینه خیز میرفتی.وقتی دیدی بیدار شدم خندیدی و اومدی سمت من.گلم وقتی خودت شیر می خوری به عروسکاتم میدی و از خودت صدای مچ مچ در میاری که داره میخوره.امروز بردمت خونه همسایه طبقه بالا که یه دختر به اسم نگین زهرا و یه پسر به اسم امیر حسین دارن.مامانشون عکاسه.کارتای تولد گلم رو دادم تا برامون چاپ کنه .امروز یه کم سرلاک خوردی.بچه ها که شیشه می خوردن تو می خواستی ازشون بگیری و خودت بخوری.اومدیم خونه از مامان نیکا همسایه بغلیمون یه کم شیر خشک گرفتم ببینم می خوری یا نه.وقتی شیر رو خوردی عق زدی.میری گلم در کمد دیواری رو باز می کنی و د...
6 خرداد 1392

بازگشت دوباره

عزیز دلم این چند وقت که اینترنت نداشتیم تنبلی کردم و برات تا میتونستم ننوشتم.مامان رو ببخش.دختر قشنگم اگر خدا عمری بهم بده به یاری خودش برات مینویسم خاطرات روزانه ات رو   که وقتی بزرگ شدی بدونی و بخونی البته باید به مامان کمک کنی عزیز دلم تا مامان بتونه برات بنویسه
6 خرداد 1392

کارهای عشق مامان

عزیز دلم این روزا خیلی بامزه شدی همه جا رو میگیری و میایستی.الانم به پاهای من اویزونی.چند وقتیه با خاله سحر از طریق اینترنت چت می کنیم و تا صفحه مانیتور زروشن میشه سریع میای سمتش.گل زندگیم امروز وقتی جارو برقی روشن کردم دنبال جارو چهاردستو پا میومدی.تا اخر سوار شدی.عزیزم وقتیس خوشحال میشی صورتت رو به صورتم نزدیک میکنی  و صورتم رو لیس میزنی به هوای بوس کردن قربون دهن خوشگلت برم.الان سوار روروئکی و داری اواز می خونی.ازت پرسیدم چند بار بابا ناصر کجاست و هر دفعه به در ورودی نگاه و با دست کوچولوت اشاره کردی که اونجاست.فدای هوشت بشم گل دخترم.امروز تا صدای ماشین لباسشویی رو شنیدی رفتی تو اشپزخونه خودت رو از ماشین لباسشویی بالا کشیدی و به گرد...
5 خرداد 1392

دخترم چهار دست و پا میره

عزیز دلم شیرینم سلام.از رجهار شنبه شروع کردی به چهار دست پا رفتن کردی این روزا خیلی شیرینی دستاتو می گیری  به مبل و اکواریوم بلند میشی می ایستی گلم شروع می کنی باشادی دست میزنی و میرقصی یه صداهایی شبیه ققققققققققققققققققققققققققققققققققق می گی.لبای قشنگت رو شبیه ماهی میکنی.باذوق سرت رو به طرفین میچرخونی.لبای قشنگت رو به طرف جلو فوت میکنی و صداهایی شبیه ببببببببببببوووووووووووووووووووووووووو در میاریو بیشتر شبیه صدای غورباغه هست.وقتی راجع تو حرف میزنیم سریع متوجه میشی و به مانگاه می کنی و می خندی.دوست دارم بینهایت عشق قشنگممممممممم.ببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسس ...
29 ارديبهشت 1392

دختر مترو سوار

عزیز دلم دیروز دوشنبه بود مامان سادات و خاله سحر و بابا داوود  و عمو اومدن خونمون.تو با عمو می رفتی دد.بابابا داوود می رفتی دد.کلا عاشق این هستی که بری دد.عزیز دلم دختر قشنگم عموی من پارسال وقتی که تو هنوز به دنیا نیومده بودی سر طان گرفته بود  که عملش کردن و گفتن بقیه هم با شیمی در مان رفع میشه که نشدو دوباره امسال عملش کردن.من و تو بابا داوود و مامان سادات با خاله سحر رفتیم خونه عموی من چون عمو ابوالفضل کار داشت با مترو رفتیم و تو گل قشنگم اولین باری بود که سوار مترو میشدی.از دیدن اون همه جمعیت تعجب کرده بودی.سیم هندزفیری یه خانمه رو گرفته بودی دستت مانتو یه خانم دیگه رو می کشیدی خلاصه کلی کیف کردی عزیز دلم و من از دیدن تو به وجد ...
25 ارديبهشت 1392