سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

دخمل کوچولو

شیرین زبونی دخملی

عزیز دلم سلام دختر قشنگم این روزا خیلی شیرین شدی نازنین من عاشق عروسکات و توپات شدی.وقتی دلت بخواد شیر بخوری می گی شیر البته ش رو یه چیزی بین س و ش می گی وقتی بغل بخوای می گی ب .ذکر روز و شبتم که دححححححححححححححححححررررررر وقتی بچه ها رو میبینی کلی ذوق می کنی.در قابلمه رو با دستگیره برمی داری.نیکا خیلی دوست داره دنبالت کنه و باهات بازی کنه و بیاد پیشت و تو هر وقت نیکا میاد پیشت فکر می کنی می خواد بگیرتت و فرار می کنی وقتی اب می خوری یه کم خودت می خوری یه کم به من میدی بخورم و دوباره تو وبعد منتا اب توی لیوان تموم بشه.صدای در و زنگ رو که میشنوی کلی ذوق میکنی هر چیزی رو بخوای با انگشتای قشنگت نشون می دی و می گی این عاشق دنباله بازی و ج...
11 مهر 1392

عاشقانه های مادرانه

سلام عشق من.دختر گلم دیشب ساعت ٧ .٨ که مصادف بود با ٢٥ شهریور ٩٢ تو چهار پنج قدم راه رفتی و یه دنیا ذوق و شادی و کیف برای من و بابا به ارمغان اوردی.وقتی با پاهای قشنگت قدم بر می داشتی خیلی هیجان انگیز بود انقدر که نمی تونم توصبیفش کنم.قربون پاهات و قدمهای قشنگت برم گل من.عزیز مامان شیرین کاریات انقدر زیاد شده که نمی دونم چی بنویسم.گلمدستت رو می ذاری روی دهنت و با هر خندهای می خندی.خیلی وقتا مانند ما ادم بزرگا الکی می خندی و خودت می دونی فقط الکیه.عزیز مامان خودت وایمیستی و برای خودت دست میزنی.خودت قاشق به دست می گیری و غذا می خوری و بیشتر از اینکه بخوری می ریزی.عزیز شیرینم خیلی دوستت دارم.
26 شهريور 1392

احوالات دخملی

عزیز دردونه مامان سلام گل من این روزا نه رو خیلی خوب یاد گرفتی و همش می گی با هر اهنگی نانای می کنی و دست می زنی.امشب رفته بودی تو اتاقت و جیغ می زدیو بلند بلند با خودت می خندیدی .دیروز رفته بودیم قم تا امروز بعد از ظهر هم اونجا بودیم وقتی اومدیم خونه همش دلت بغل می خواست و قیامت به پا کرده بودی.یا بابا باهات بازی می کرد یا من.دوست دارم عشق قشنگم.بووووس
16 شهريور 1392

احوالات دخملی

عزیز دلم سلام.ماشالا این روزا خیلی شیرین و شیطون شدی و وقت هر کاری رو از مامان گرفتی اخه مامان هر روز باید خونه رو تمیز کنه.گل دختر مامان از زیر انداز بدش میاد و تو خونه راه میره به می خوره .بیشتر کیف می کنه از مبلا بره بالا و اونجا به بخوره.دیشب هم یه اتفاق جالب افتاد گل دخترم دلش میخواست خودش غذاش رو بخوره منم که مامان خوب گذاشتم هر کاری دوست داری بکنی تا اینکه غذا بخوری ولی دخترم دو دستی رفت تو ظرف غذا و دستای چربش رو به سرش مالید بعد از ظهر بعد از اتفاقی که صبح افتاده بود برده بودمت حمام.صبح هم اخه پنیر رو غالبی برداشتی گذاشتی توی دهنت و دستات رو مالیدی به سرت و سرت پنیری شد.شب مونده بودم چی کار کنم که بردمت دستشویی و توی روشویی فقط سرت ...
10 شهريور 1392