سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

دخمل کوچولو

خاطرات دخترم

گلم دیروز وقتی داشتی شیر می خوردی صدای جیغت رفت هوا دیدم انگشتت رو زدی توی چشمت ولی بعد دیدم گوشه چشمت به فاصله کم تا چشمت خونیه.فهمیدم اونجا رو زخمی کردی و گریه کردی فدات شم.امروز بعد از ظهر بعد از خوردن فرنی بهت قطره استامینوفن دادم که کلی بالا اوردی و ناچار شدم توی روشویی موهات رو که کثیف شده بود بشورم و کلی بازی کردی الانم کلی گریه کردی و خوابیدی.به کریرت هم علاقه داری ولی میای ازش پایین و مدام باید حواسم بهت باشه.هر چی دستت میاد می بری طرف دهنت.دیشب به جعبه دستمال کاغذی علاقه نشون می دادی و اینقدر قلت خوردی تا بهش رسیدی.گلم زندگی با تو و بابای مهربونت خیلی شیرینه.خدا رو به خاطر تمام نعمتهاش شاکرم و شکر که تو و بابا رو به من داد تا خوشبخ...
5 دی 1391

عزیز مامان و اولین سوپ

گل مامان امروز اولین سوپ زندگیت که برنج و گوشت و جعفری بود رو خوردی نوش جونت عشقم.خرید جعفری با اعمال شاقه بود.من جعفری کمی می خواستم تا هر روز کمکم و تازه به تازه برات بخرم تا بخوری گلم ولی اقاهه پول خرد باقی پولم رو با اینکه داشت نداد منم اومدم و از جای دیگه خریدم.
5 دی 1391

روزانه عسل مامان

شنبه: یه روز عادی بود راستی دیروز برات بابابا توپ چرمی و اغوش و دندون گیر نرم خریدیم . یکشنبه:با هم رفتیم خونه عمه نفیسه.شب بابابا رفتیم بوف یه لنگه کفشت از پات افتاد و گم شد من خیلی ناراحت شدم کلی شب اومدیم خونه خندیدی و من ازت فیلم گرفتم دوشنبه:روز واکسنت بود.صبح با عمه بردیمت و.اکسن زدی اوردیم.اونجا کلی گریه کردی.بعد بهت می گفتم اوخ شدی گریه الکی می کردی فدات شم ولی بعدش خونه کلی اذیت شدی دوست داشتی قلت بخوری ولی پات درد می کرد بهت راستی 2 روزه سرلاک گندمی میدم.شب کلی قلت خوردی.راستی وزنت 7 کیلو شده بود که می گفت خوبه و قدت 68 و دور سرت می گفت 41 هست.حالا باید پنجشنبه ببرمت دکتر خودت تا ببینم چی می گه سه شنبه:امروز هست وقتی شیر می...
21 آذر 1391

خاطرات جیگر طلا

گلم امروز هوا ابری و بارون میاد شدید و تا الان که دارن اذان ظهر رو می گن تو خوابیدی.بابا رفته سر کار و گفته حتما ناهار میاد.من یه عالمه کار دارم ولی برای تو نوشتن بزرگترین لذت دنیاست.دوست دارم قشنگم بهنایت.راستی دیروز صبح وقتی بیدار شدی با دستت زدی رو دسیتم من چشمام رو یواش باز کردم تا ببینمت وقتی دیدی بیار نشدم پشتت رو کردی یه کم بازی کردی و دوباره برگشتی زدی رو دستم تابیدارم کنی.عهزیز دلم یه چند وقتی هست تا جورابات رو در میارم شصت پات رو می خوری.و اینکه لباسات رو برمی داری می بری سمت دهنت و اینکه با جغجغه جمعه هفته قبل زدی توی بینیت  بمیرم خیلی دردت اومد و گریه کردی.راستی فیلتم خیلی دوست داری وقتی میشینمت روش با صدا می خندی.بببببببببب...
21 آذر 1391

گل من یک ماهه شد

عزیز دلم یک ماه از اومدنت می گذره خدا رو شکر به خاطر تمام نعمتهاش تمام مراقبتهاش و تمام مهربونی هاش.ایشالا عمر با برکت و با عزتی رو زیر سایه اقا امام زمان داشته باشی گل م       یک ماهگیت مبارک سارا جونم دختر من این یک ماه قشنگترین لحظه ها رو داشتم.با حضور مهربونت تمام شادی دنیا رو به من و بابا دادی.من و بابا خیلی چیزها رو یاد گرفتیم و قدر دان خیلی ها شدیم.اول خدای مهربون که تو رو به ما داد و بعد پدر و مادرامون که زحمتهای زیادی برای ما کشیدن انشالا روزی تو هم این حس رو تجربه کنی و مادر بشی گل من که مادر بودن حس قشنگیه ...
21 آذر 1391