باز یه اتفاق بد جدید
گل دخترم امروز بابا از صبح که بیدار شد حالت تهوع داشت سرش درد می کرد بدنش درد می کرد هر چی اصرار کردم بریم دکتر فایده نداشت تا بعد از ظهر که عمو حاج حسین اومد و ما رو برد دکتر.دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن.بابا سرم داشت تو بغل عمو بودی با نگاه شیطنت امیز به سرم و شیلنگش نگاه می کردی اخر گرفته بودی که بخوری که عمو نذاشت.الانم باباخوابه و تو تو بغل منی.دست من هم که هر روز بدتر از دیروزه هنوز تو هم یه کم مریضی.ایشالا خدا به خیر بگذرونه و کمک ما باشه تو این روزای سخت.ایشالا خدا همه مریضا رو شفا بده که میض بودن و مریض داشتن خیلی سخته
نویسنده :
مامانی
20:16