سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

دخمل کوچولو

عکسای گل دخمل

گل دخمل تازه به محمود اباد رسیده دخترم شب در کنار دریا برای اولین بار گل دخمل در خواب خوش دخترم در سوئیت گل دخمل و غروب دریا گل دخمل در جنگل برای اولین بار گل دخمل لب ساحل بعد از پاشیده شدن ماسه در کریرش گلم در رستوران برای اولین بار گل دخترم و کیک عید فطر گل دختر در جوار ضریح امامزاده هاشم ...
1 شهريور 1391

احوالات چند روزره دخملم

سلام دوستای گل ما از مسافرت برگشتیم. سلام به جیگر مامان گل دخملم.عزیز دردونه مامان می خوام از این چند روز برات بنویسم. چهار شنبه:بعد از ظهر بابا اومد.ما رفتیم قم خونه مامکان سادات.دیر شده بود.بابا رفت عینک فروشی دسته عینکش رو درست کنه.تا افتاب چشماش رو اذیت نکنه.گل من ما توی ماشین منتظر بابا بودیم.یه موتوری از این ادمای مشکوک اومد دم ماشین تا من قفل ماشین روزدم رفت کلی ترسیدم.خونه مامان سادات که رسیدیم خاله و مامان سادات بهت عیدی دادن.خاله یه عروسک اسمورف و مامان سادات یه پیر هن ناز نازی .توی پست های بعد عکسش رو می ذارم.دایی هادی و زندایی هم اومدن بابا جونی هم اومد.بابایی افطاری نمی خورد می گفت سارا افطاری منه.و کلی باهات بازی کرد. پنج...
1 شهريور 1391

روزانه دخملی

عزیز دلم سلام.گل دخترم بزار مامانی از این چند روز برات بگم دوشنبه:صبح بود که خوابیدی.وقتی بیدار شدم ظهر بود دیدم اصلا حال نداریکارامون رو کردم.بردمت طبقه بالا پیش اقای دکتر که نبود.اومدم خونه به بابا زنگ زدم که حال نداری بعد بردمت درمانگاه که اونام گفتن سه شنبه دکتر دارن.اومدیم خونه.بعد از ظهر بابا اومد بردیمت دکتر دکتر گفت سرما نخوردی و گفت بینیت کیپ شده برات دارو داد که تو اصلا خوشت نمیومد و مدام گریه می کردی.شب تا صبح نخوابیدی.منم کارای خونه رو شب تا صبح انجام دادم سه شنبه:تا ظهر خواب بودم.تو هم تا بعد از ظهر.بعد یه کم کارای خونه رو انجام دادم.بابا اومد کارامون رو کردیم رفتیم خونه مامانی.کلی هم اونجا غر زدی وخوابت میومد.اومدیم خونه وت...
25 مرداد 1391

روزانه دخملی

عزیز دلم سلام.گل دخترم سلام. عشق مامان دیروز تا وقتی که بابا بیاد تو خونه بودیم و کارای خونه رو انجام دادم و مثل روزای دیگه بود.بابا که اومد کارامون رو کردیم رفتیممهمونی افطاری شرکت بابا.مهمونی رو توی مجتمع خدمات رفاهی کشتیرانی گرفته بودن.ما با دوستای بابا هماهنگ کردیم و با هم رفتیم.جای قشنگی بود.کم کم بقیه همکارای بابا هم اومدن.یکی از همکارای بابا یه نی نی داشت به اسم کوثر که 3 ماهش بود ولی ماشالا تپلی از خودم نا امید شدم که تو لاغری.اونجا کلی خوش گذشت ازت عکس انداختیم که برات می ذارم گلم راستی مامان هواس پرتت شیشه ات رو جا گذاشت و کلی غصه خورد.دوست دارم عشقم.بوس
23 مرداد 1391

روزانه دخملی

چهارشنبه:عسلکم چهار شنبه افطار مامانی اومد خونمون.سحری هم موند و تو گلم تا صبح نخوابیدی. پنجشنبه:ظهر بود که بیدار شدیم.یه کم کارامون رو کردیم.بعد از ظهر با مامانی رفتیم بهشت زهرا.تو راه یه ماشین روده گوسفند چپ کرده بود که باعث ترافیک شده بود.وقتی برگشتیم رفتیم خونه عمه .رفتی حمام ولی تو حمام کلی گریه کردی.اخه مشتت رو می خوردی وقتی عمه مشتت رو گرفته تا بشوره اول چیزی نگفتی ولی وقتی مشت دیگتم گرفته گریه می کردی و وقتی شسته داده تا بخوری قبول نکردی ومدام غر می زدی وگریه می کردی.شب رفتیم هیئت افطار اونجا بودیم.اومدیم خونه وپای تلویزیون شب قدر رو احیا گرفتیم وتو تا ساعت9 صبح جمعه نخوابیدی. جمعه:تا ظهر خوابیدیم.بیدار شدیم کارامون رو کردیم رفتی...
23 مرداد 1391