احوالات چند روزره دخملم

سلام دوستای گل ما از مسافرت برگشتیم.

سلام به جیگر مامان گل دخملم.عزیز دردونه مامان می خوام از این چند روز برات بنویسم.

چهار شنبه:بعد از ظهر بابا اومد.ما رفتیم قم خونه مامکان سادات.دیر شده بود.بابا رفت عینک فروشی دسته عینکش رو درست کنه.تا افتاب چشماش رو اذیت نکنه.گل من ما توی ماشین منتظر بابا بودیم.یه موتوری از این ادمای مشکوک اومد دم ماشین تا من قفل ماشین روزدم رفت کلی ترسیدم.خونه مامان سادات که رسیدیم خاله و مامان سادات بهت عیدی دادن.خاله یه عروسک اسمورف و مامان سادات یه پیر هن ناز نازی .توی پست های بعد عکسش رو می ذارم.دایی هادی و زندایی هم اومدن بابا جونی هم اومد.بابایی افطاری نمی خورد می گفت سارا افطاری منه.و کلی باهات بازی کرد.

پنجشنبه:اومدیم صبح تهران.وسایل رو از خونه جمع کردیم و راه افتادیم رفتیم سراغ دوست بابا و همگی رفتیم شمال.این اولین مسافرت رسمی گل دخمل مامان بود.رفتیم محمود اباد.کلی خوش گذشت. شبا می رفتیم دریا.جنگل رفتیم.یه روز بعد از جنگل رفتیم دریا توی کریر خوابیده بودی و دست بابا بودی بابا با دمپایی راه می رفت یه دفعه دیدم وای توی کریر پر شده از ماسه و روی بدنت کلی ماسه ریخته.بابا هم بی توجه تند تند راه می رفت.تو رو برداشتیم و تکوندیم.توی شمال از ترس حشرات مدام توی بغلم بودی یا توی کریر و من مراقبت بودم.اونجا هم به خاطر رطوبت بالا می خوابیدی.تا دوشنبه شمال بودیم و دوشنبه شب رسیدیم تهران.

سه شنبه:گل من یکم چشمت اشکی شده و قی کرده بود.صبح که از خواب بیدار شدم.جمع وجو کردم وشروع کردم به لباس شستن.تا بعد از ظهر کلی کار کردم وکلی لباس نشسته باقی موند.تو رو بردم بعد از ظهر بالا پیش دکتر نشونت دادم.براتن دارو داد و گفت زیاد بهت شیر ندم و زیاد نپوشونمت ولی من دلم طاقت نمیاره گشنه باشی.بعد رفتیم خونهئ مامانی .زهرا خاله بابایی اومده بود.برامون یه شیرینی خوری کادو اورده بود.اونجا کلی غر زدی و کلی گریه کردی.اومدیم خونه تا ساعت 3 غر زدی ولی بالاخره خوابیدی.

چهار شنبه:از ساعت 11 مدام با تلفن صحبت کردم تو هم هی خوابیدی و هی بیدار شدی.الانم داری بیدار میشی راستی شایعه شده پای بابا که خورده تو دریا به صخره ها و زخم شده بخیه شده  دوست دارم عشقم بووووووووووووووووسسسسسسسسسسسس