ذوق مامان
عزیز دلم شنبه نزدیکای غروب بود که نشوندمت روی زانوهام و زانوهام رو خم کرده بودم.داشتم باهات حرف می زدم تو هم حرف می زدی و میخندیدی.من سر ذوق بودم و بلند بلند از خنده و حرف زدنت خندیدم.تو هم از خنده من بلند بلند خندیدی و از خنده هق هق می کردی.خیلی جالب بود از ته دل می خندیدی ومن کلی ذوق زده شدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی