سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

دخمل کوچولو

احوالات دخملی

1391/7/1 15:09
نویسنده : مامانی
171 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه:صبح بیدار شدیم.بابا رفت سر کار.ما هم اماده شدیم ساک رو بستیم و وسایل رو جمع کردیم تا بریم با عمه و مامانی شمال خونه خاله بابا.ظهر عمه اومد دنبالمون ما رو برد دم خونه مامانی بابا اونجا بود.سوار ماشین بابا شدیم.مامانی هم اومد و راهی شمال شدیم.تو راه بومهن فاطمه جون هم اومد تا با مابیاد شمال.راه ها نسبتا شلوغ بود.به فیروز کوه که رسیدیم ناچار شدم لباسات رو عوض کنم کلی نم داده بودی.رسیدیم خونه خاله بابا.با عمه و مامانی و خاله بابا رفتیم قبرستون برای فاتحه.برگشتیم با بابا و خاله بابا و مامانی رفتیم بازار.اومدیم خونه نوهای خاله بابا دیدنت.ارز سر و صدای بچه ها نمی خوابیدی و گریه می کردی هوا هم کلی دم داشت پشه هم بود.توی پشه بند نمی خوابیدی.به زور بالاخره خوابوندمت.

جمعه:صبح زود بیدار شدی.منم بیدار شدم.همه یعه سر رفتیم خونه اقا امین پسر خاله بابا.بعد اومدیم خونه خاله.بعد از ظهر راه افتادیم به سمت تهران.خیلی شلوغ بود و دیر رسیدیم خونه.با بابا غذای جدیدی درست کردیم خوشمزه بود.تو رو حمام بردم.وقتی اوردمت پیش بابا خوابوندمت تا به کارام برسم تو مدام غر میزدی.وقتی بابابا شام درست می کردیم ما رو می دیدی و می خندیدی بعد خوابیدی.

شنبه:امروز دیر بیدار شدیم.تو هم بیدار شدی سرفه می زدی.بردمت دکتر گفت برای رفلکس معده ات هست.اومدیم خونه تلفنی با مامانی صحبت کردی بعد با مامان سادات بابا جون و خاله سحر.همه از حرف زدنت خوششون اومده یبود.الانم گلم خوابیدی.من یه عالمه کار دارم بو.ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسس عشقم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)