احوالات دخترم
جمعه:بابا رفت دنبال مامانی تا برن واوان و بعد بیان خونمون.بابا با مامانی اومدن و بعد از ظهر رفتن واوان.شب مامانی پیش ما موند. شنبه:شب قبل تا صبح بیدار بودی و من کمی خوابیدم.صبح زود مامانی با بابا رفت و من هم تا نزدیکای ظهر خوابیدم و بعد بیدار شدم.غذا درست کردم.کارا رو کردم.ساک رو بستم.بابا که اومد رفتیم قم.بابا شامش رو که خورد ما رو گذاشت و برگشت تهران و من و تو خونه باباجون موندیم.همه از رفتن ما به قم خوشحال بودن.شب رو به یاد گذشته که با خاله هم اتاق بودیم تو اتاق خاله خوابیدیم یکشنبه:مامان سادات جلسه قران داشت روضه نذری تو و دایی هادی رو خوندن.ریحانه جون دختر عموم اومد اونجا تا خاله سحر ارایشش کنه.خاله به خاطر تو کلا ارایشگاه نرف...