احوالات دخمل گلم
سلام عزیزم.این روزا خیلی سرم شلوغه.یه کمم بی حالم.برات باید بنویسم از خاطراتمون تا از زندگیمون بدونی ولی یه کم مشکله سه شنبه:زیاد یادم نمیاد چی شد فقط می دونم خیلی حالم بد بود.بابا که اومد تو رو کذاشتم پیش بابا و رفتم امپول زدم.تو کلا خواب بودی گل مامان چهار شنبه:بابا زنگ زد که پنجشنبه رو مراسم سالگرد برای اقاش گرفتن و باید بریم من کلی ناراحت شدم چون قرار بود بریم قم.بابا گفت شب بریم تا فردا موقع سالگرد هم برگردیم.من تند تند کارامون رو کردم کارای خونه رو هم کردم به مامان سادات هم زنگ زدم که داریم می ریم.ساعت 3 زنعمو بابا و عمه و امیر حسین اومدن خونمون و بعد سپیده جون.زنعمو برات ملافه تشک دوخت.لباسای منم درست کرد.دستشون درد نکنه.تو از همه...