احوالات دخترم
جمعه:بابا رفت دنبال مامانی تا برن واوان و بعد بیان خونمون.بابا با مامانی اومدن و بعد از ظهر رفتن واوان.شب مامانی پیش ما موند.
شنبه:شب قبل تا صبح بیدار بودی و من کمی خوابیدم.صبح زود مامانی با بابا رفت و من هم تا نزدیکای ظهر خوابیدم و بعد بیدار شدم.غذا درست کردم.کارا رو کردم.ساک رو بستم.بابا که اومد رفتیم قم.بابا شامش رو که خورد ما رو گذاشت و برگشت تهران و من و تو خونه باباجون موندیم.همه از رفتن ما به قم خوشحال بودن.شب رو به یاد گذشته که با خاله هم اتاق بودیم تو اتاق خاله خوابیدیم
یکشنبه:مامان سادات جلسه قران داشت روضه نذری تو و دایی هادی رو خوندن.ریحانه جون دختر عموم اومد اونجا تا خاله سحر ارایشش کنه.خاله به خاطر تو کلا ارایشگاه نرفت.شب هم رفتیم خونه دایی مصطفی دایی من.و با زهرا کوچولو کلی عکس انداختی که برات می ذارم تو وبلاگ.
دوشنبه:غروب رفتیم برای خاله چرخ خیاطی خریدیم.بعد رفتیم خونه حضرت معصومه.اونجا هم عکس انداختی.بعد رفتیم فروشگاه و برای دخترم لباس خریدیم و چند تا کادو برای فامیل.شب هم اومدیم رفتیم خونه خاله خدیجهشب تا صبح خاله سحر رو اذیت کردی و نخوابیدی
سه شنبه:بعد از ظهر رفتیم خونه مامان جون من.خاله زری و غزاله هم اومدن.خیلی خوش گذشت.فقط من یه کم بادمجون خوردم که تو کلی بالا اوردی.شب هم شام اونجا بودیم و اومدیم خونه
چهار شنبه:مامان سادات جلسه قران داشت.زهرا و مهدیه اومدن تا خاله ارایششون کنه.شب عمو ابوالفضل اومد اخه به خاطر راحتی ما نمیومد وبا خاله رفتن بیرون.
پنجشنبه:بابا دنبال ما نیومد.من خیلی ناراحت بودم.تو وقتی با بابا جون خحرف میزدی کلی دست و پا میزدی و می خندیدی.فاطمه دختر عمه من اومد اونجا.اون هم یه نی نی کوچولو تو راهی داره که دی دنیا میاد.نینیش پسره.
جمعه:بالاخره بعد از یه هفته بابا اومد دنبالمون.ناهار رو خوردیم.لباس هات رو نشون بابا دادم.تو اصلا با بابا غریبی نکردی.یه کم با بابا سر لباس بحث کردیم.تقریبا یه ربعه ولی تموم شد ساعت 4 اومدیم تهران.