سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

دخمل کوچولو

شنبه دخملی

سلام عشقم.گل من امروز بیدار شدی گفتی بیا دستم رو بگیر بلند بشم ولی بعد خودت پا شدی .صبحونه خوردی منم یه کم خونه رو جمع و جو کردم.ناهار گرم کردم نخوردی هی جیغ می زدی و گریه می کردی،منم دو تا زدم روپات اخر سر ارومتر شدی کارات رو کردم.رفتیم برات خوراکی خریدم،بردمت مهد،تا رسیدیم گفتن زنگ زدیم بهتون بگیم مربی امروز نمیاد .تو شروع کردی بازی کردن تو کلاسا میرفتی وخوشت اومده بود میگفتی مامان برو خونه من میمونم.بالاخره راضیت کردیم اومدی رفتیم پارک یه کم بازی کردیم نشستیم ابمیوه وکیک وچوب شور خوردی.اومدیم خونه.بازی کردی منم کارای خونه روکردم.تاب بازی هم کردی.تا بابا اومد.بعد بازی کردی شام خوردیم.الانم داری با گوشی بابا بازی می کنی.دوست دارم عشقم.ببببب...
5 مهر 1393

جمعه دخملی

عسل مامان سلام.جمعه که دیروز بود صبح زود بیدار شدیم کارای دخملمم کردم رفتیم دعای ندبه که عمو حاج علی هر سال تو مسجد ابوذر به مناسبت سالگرد اقا میگیرن.اونجا کلی بازی کردی با امیر رضا .کلا بغل همه میرفتی و با حرفات دلبری میکردی.بعد رفتیم بهشت زهرا.شما با احتیاط راه میرفتی که پا روی قبرها نذاری ولی وقتی جا نبود میرفتی روی قبرها .عمه نفیسه هم با ما اومده بود همش میرفتی بغل عمه وکلی تو ماشین رقصیدی.اومدیم خونه قرار بود بریم سریع قم که به خاطر مسئله ای که پیش اومد نشد زود بریم وساعت 6 بعد از ظهر رفتیم و رفتیم جشن عقد غزاله دختر خاله من.تو کلابغل خاله سحر بودی و هر کاری می خواستی بکنی می گفتی خاله.وقتی برگشتیم تو راه گریه می کردی و خاله سحررو می خو...
5 مهر 1393

پنجشنبه دخملی

عزیزم سلام.امروز صبح با نشاط بیدار شدی دیشب پیش من خوابیدی.گل نازم صبحونه سوپ خواستی خوردی.بعد کارامون رو کردیم رفتیم برای دخترم وسایل مهدش رو خریدیم.اومدیم خونه.غروب رفتیم مسجد ائمه اطهار که اقا اونجا پیش نماز بودن برای اقا هجدهمین سالگرد فوتشون رو گرفتن.از اونجا رفتیم هیئت یامچی ها شما تا هیئت خواب بودی.وسطای مجلس بود بیدار شدی بغل هیچ کس نمیرفتی.شام هم جوجه بود که نخوردی فقط چند قاشق برنج سفید خوردی.امروز سالروز شهادت امام جواد(ع)بود.تلویزیون میدیدیم هی میپرسیدی اینا ناراحتن بابا میگفت بله همه ناراحتن من و مامان هم ناراحتیم چون تلویزیون مداحی نشون میداد.امروز بابا بهت یاد داده یود که با همه باید دوست باشی هی میپرسیدی با من دوستین و ما هم ...
4 مهر 1393

2مهر دختری

عسل مامان سلام .امروز صبح که از خواب بیدار شدی همش گریه می کردی نمیدونستم چی کار کنم صبحونم نخوردی.بهانه میاوردی وقتی می خواستی بغلت کنم میگفتی نه و وقتی کار داشتم بغل می خواستی.برات سوپ درست کردم با قلقلی که خیلی دوست داری .صبحونت رو برداشتم رفتیم پارک.سوار سر سره نشدی یه کم با وسایل بدن سازی بازی کردی و گفتی بریم بشینیم روی صندلی.یه کنم صبحونه خوردی.یه خانم مسن اومد نشست پیشمون و شروع کرد حرف زدن خانمه شیرازی بود.تو میگفتی انام حرف نزن و حوصلت سر رفت اومدی توی راه یه پیشی رو دنبال کردیم که رفت زیر ماشین قایم شد.اومدیم با خاله سحر کلی حرف زدی وبراش کلی شعر خوندی.مامان سادات که اومد باهات حرف بزنه سرت رو می ذاشتی زمین و جیغ میزدی بعد که رضای...
2 مهر 1393

عکسهایی از سارا جون

امیر حسین و مبینا کنار دریاچه ارومیه روی قسمتهایی که تبدیل به نمک شده سارا کنار دریاچه ارومیه روی نمکها سارا کنار رودی که از دریاچه مارمیشوی ارومیه میومد سارا در عروسی فریده دختر عموش سارا در عروسی خاله سحرش ...
2 مهر 1393

دلنوشته مامان

عزیز دلم خداوند مهربان را شاکرم به خاطر تمام موهبتهای الهی و از همه مهمتر برای وجود تو نازنینم.قشنگترینم با تمام وجودم با ذره ذره وجودم دوستت دارم وچه شیرین است داشتنت .شیرین زبانم هر روز هزاران شادی در وجودم شکفته میشودداز دیدن لبخندت نازنینم دختر شیرینم لبخندت دلم را گرم میکند کاش لایق باشم کاش باشم و باز لایق باشم تا برایت بهترین باشم بهترینم.دوستت دارم عزیز شیرینم.
1 مهر 1393

دلنوشته های مامان

عسل مامان سلام.این روزا سرمون حسابی گرم بود.اول عروسی فریده دختر عموت بود.دو روز بعد هفده شهریور عروسی خاله سحر بود. مهمونی دورهای این ماه خونه ما بود. تولد غزل هم جمعهای که گذشت بود.اما بگم از کارای شما گل نازم.عسلم قرارهاز شنبه هفته دیگه بری مهد قرانی.این روزا ماشالله از زبون کم نمیاری.حسابی من رو گول میزنی.الان که دارم مینویسم مداد برداشتی داشتی می کردی تو گوش من،کارات یه کم خطر ناک شده.عزیزم وقتی از دستت ناراحتم میگی انام(الهام)خنده کن ببینم.یا وقتی حالم بده میگی الاهی بمیرم البته خدا نکنه عسلم.وقتی خوراکی بهت میدم میگی ممنون مرسی تعارف ندارم من خوردم عام کن.عاشق روشن و خاموش کردن برقایی.خاموشی وقتی میزنیم میگیم بابا برقی اومده لامپا رو ...
1 مهر 1393

سفر دخمل کوچولو

سلام عشق مامان خیلی وقته تو وبت مطلب نذاشتم.عزیز دلم تو بزرگ میشی و من بزرگ شدنت رو میبینم ولی تنبلی نمیذاره زیاد به وبت سر بزنم.عزیز دلم روز اخر ماه مبارک بعد از ظهر من و شما بابابا و مامانی و عمه نفیسه و مبینا و امیر رفتیم به سمت ارومیه.جاده خیلی شلوغ بود و ما کلی توی ترافیک کرج موندیم .شب وسط راه خوابیدیم و فردا صبحش رفتیم به سمت ارومیه توی بستان اباد صبحونه خوردیم رسیدیم لب دریاچه من و شما با بابا و امیر و مبینا رفتیم  لب دریاچه شما بچه ها پا برهنه رو نمکا راه میرفتین پاهاتون کلی سوخت بعد اومدیم دم ماشین و پاهاتون رو شستیم.ناهار رو بیرون مهمون مامانی بودیم فکر نمیکردم کباب ترکی بخوری ولی خوردی نوش جونت عشقم.ما چند روز تو ارومیه مهمو...
16 مرداد 1393

شیرین زبونی عروسک

سلام نازم.با کلی تاخیر تولدت مبارک. عسل مامان 3 تا تولد برات گرفتم.اولیش خونه مامان سادات بود که عکسش رو برات گذاشتم.دومین تولد رو خونمون گرفتیم با همسایه هامون.سومین تولد رو هم خونه عموی بابا گرفتیم.همه ی تولدتات خوش گذشت.انشالله گلم 120 ساله بشی.این روزا داره خیلی سریع سپری میشه و تو گلم روز به روز شیرین تر.میخوام از زبون شیرینت برات بنویسم. خابض:خداحافظ                               خام:میخوام عسیسم:عزیزم                               سیایه:سیاهه خباب شد:خراب شد     ...
1 تير 1393