سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

دخمل کوچولو

دلنوشته های مامان

1393/7/1 21:47
نویسنده : مامانی
459 بازدید
اشتراک گذاری

عسل مامان سلام.این روزا سرمون حسابی گرم بود.اول عروسی فریده دختر عموت بود.دو روز بعد هفده شهریور عروسی خاله سحر بود. مهمونی دورهای این ماه خونه ما بود. تولد غزل هم جمعهای که گذشت بود.اما بگم از کارای شما گل نازم.عسلم قرارهاز شنبه هفته دیگه بری مهد قرانی.این روزا ماشالله از زبون کم نمیاری.حسابی من رو گول میزنی.الان که دارم مینویسم مداد برداشتی داشتی می کردی تو گوش من،کارات یه کم خطر ناک شده.عزیزم وقتی از دستت ناراحتم میگی انام(الهام)خنده کن ببینم.یا وقتی حالم بده میگی الاهی بمیرم البته خدا نکنه عسلم.وقتی خوراکی بهت میدم میگی ممنون مرسی تعارف ندارم من خوردم عام کن.عاشق روشن و خاموش کردن برقایی.خاموشی وقتی میزنیم میگیم بابا برقی اومده لامپا رو خاموش کرده تا شما بخوابی گل مامان.الانم خوابیدی داری شبکه نسیم رو میبینی.برای خودت خانمی شدی راجع لباسات نظر میدی.به اشپزی علاقه داری.دوست داری خودت حمام کنی ولی تنها یه مشکل و معضل داریم اونمدستشوییه چون هنوز نتونستم از پوشک بگیرمت و خیلی میترسم.عزیز دلم خاله زهرا نی نی دار شد فاطمه کوچولو خیلی نازه.پسر عمه بابایی هم دوباره بابا شد و علی کوچولو داداش دار شد حسین کوچولو دنیا اومد.عشقم دوست دارم بی نهایت.مامان روبرای بدیهاش ببخش

پسندها (1)

نظرات (0)