سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

دخمل کوچولو

احوالات دخملی

عزیز دلم سلام.ماشالا این روزا خیلی شیرین و شیطون شدی و وقت هر کاری رو از مامان گرفتی اخه مامان هر روز باید خونه رو تمیز کنه.گل دختر مامان از زیر انداز بدش میاد و تو خونه راه میره به می خوره .بیشتر کیف می کنه از مبلا بره بالا و اونجا به بخوره.دیشب هم یه اتفاق جالب افتاد گل دخترم دلش میخواست خودش غذاش رو بخوره منم که مامان خوب گذاشتم هر کاری دوست داری بکنی تا اینکه غذا بخوری ولی دخترم دو دستی رفت تو ظرف غذا و دستای چربش رو به سرش مالید بعد از ظهر بعد از اتفاقی که صبح افتاده بود برده بودمت حمام.صبح هم اخه پنیر رو غالبی برداشتی گذاشتی توی دهنت و دستات رو مالیدی به سرت و سرت پنیری شد.شب مونده بودم چی کار کنم که بردمت دستشویی و توی روشویی فقط سرت ...
10 شهريور 1392

مادرانه

عشق مامان سلام.الان تو خواب نازی ناز گلکم و من به فکر توداشتم لباسات رو پهن می کردم و از بالکن به شهر نگاه می کردم و زیر اسمون شب گرفته شهر خدا رو شکر می کردم به خاطر وجود نازنینت و حس مادرانه من.انشالا خدا این مزه شیرین زندگی رو نصیب همه اونایی که دلشون فرزند می خواد بکنه.مزه خیلی شیرین......................امروز کلی کار کردیم و خونه رو تمیز کردیم عشق مامان دیروز رفتیم پارک چیتگر.امروز کلی کار کمکم کردی مبلا رو دستمال کشیدی و تمیز کردی و با یه دستمال و یه مبل ٢  ٣ ساعتی سر گرم بودی.امروز چند بار مامان رو ترسوندی یه بار از تخت افتادی و چند بار هم سرت رو این ور اون ور کوبیدی.عسلکم بیشتر مواظب خودت باش.نازنین دخترم خوب بخوابی و خوابای رنگ...
27 مرداد 1392

خاطراتی کوتاه در ذهن مامان

عزیز دلم برات می نویسم شاید این چند خط در اینده برات جذاب باشه.دخترم امشب خونه عمو جواد بودیم.امیر رضا هم مریض بود.مثل من و شما سر ما خورده بود.قشنگ مامان کلی شیطون شدی و کلی بازی کردی.موقعی که سفره رو دیدی کلی گریه کردی گشنه بودی ولی فقط سوپ خوردی.از هواپیمای کنترلی عمو ترسیدی و گریه کردی.امروز وقتی با بابا رفتم امپول بزنم برات یه فیل کوکی خریدم ولی زیاد خوشت نیومداولش ولی کم کم بهش عادت کردی و از راه رفتنش می خندیدی و ذوق می کردی.بیچاره خانم فیلی اولش خرطومش رو کردی توی دهنت و نمی دونم چقدر با مرواریدای قشنگت گازش گرفتی حتما دردش اومده.دیروز دست من رو گاز گرفتی و کبود کردی.امروز بابابا رفتی نانوایی موقع صبحونه به گوشات پنیر مالیدی چون صبحو...
25 مرداد 1392