سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

دخمل کوچولو

شیرین زبونی دخملی

عزیزم سلام.امروز یاد گرفتی میگی اییییییییا یعنی بیا و وقتی می گم بگو چشم میگی دشم و هر چیزی رو نخوای سرت رو به طرفین تکون میدی و محکم میگی نه نه نه نه...... وقتی میگیم مکه نه سرت رو به بالا وایین تکون میدی وقتی می گم فرشته ها سریع عکس فرشته دها رو نشون می دی میگی این یعنی دست بزنی.ما که می گیم دستت درد نکنه پشت سر ما میگی دددددددددد یعنی دستت درد نکنه.تا راجع کارای تو حرف می زنیم بدون اینکه اسمت رو بیاریم سریع متوجه میشی.مثلا داشتم میگفتم میزنه توی سرش وقتی به حرفش گوش ندم تو هم تند تند میزدی تو سرت.تا حالا چند بار منو گاز گرفتی که دستم خون اومده دست منو می گیری می ذاری رو چشمم که الکی گریه کنم بعد نگاهم می کنی و می خندی فدای خنده هات ...
12 مهر 1392

عکسای گلم

گلم در خال خلقه بازی سارا تیشرت باباش رو پوشیده سارا در حال کمک به مامانش جه قشنگ لوبیا پاک می کنی عشقم سارا وقتی نماز میخونه بهبه چه بویی بابا دستت درد نکنه سارا در حال فرار از پوشیدن شلوار سارا موفق از کشف کیف دوربین سارا باز محجبه میشود فریضه نماز ظهر در حال خلوت با خدا در حال سجده که بعد مهر رو بوس کردی که فیلمش هست شیطنت بعد از نماز در حال گرفتن فیگور عکس فریضه نماز مغرب    قبول باشه گلم التماس دعا ...
12 مهر 1392

شیرین زبونی دخملی

عزیز دلم سلام دختر قشنگم این روزا خیلی شیرین شدی نازنین من عاشق عروسکات و توپات شدی.وقتی دلت بخواد شیر بخوری می گی شیر البته ش رو یه چیزی بین س و ش می گی وقتی بغل بخوای می گی ب .ذکر روز و شبتم که دححححححححححححححححححررررررر وقتی بچه ها رو میبینی کلی ذوق می کنی.در قابلمه رو با دستگیره برمی داری.نیکا خیلی دوست داره دنبالت کنه و باهات بازی کنه و بیاد پیشت و تو هر وقت نیکا میاد پیشت فکر می کنی می خواد بگیرتت و فرار می کنی وقتی اب می خوری یه کم خودت می خوری یه کم به من میدی بخورم و دوباره تو وبعد منتا اب توی لیوان تموم بشه.صدای در و زنگ رو که میشنوی کلی ذوق میکنی هر چیزی رو بخوای با انگشتای قشنگت نشون می دی و می گی این عاشق دنباله بازی و ج...
11 مهر 1392

عاشقانه های مادرانه

سلام عشق من.دختر گلم دیشب ساعت ٧ .٨ که مصادف بود با ٢٥ شهریور ٩٢ تو چهار پنج قدم راه رفتی و یه دنیا ذوق و شادی و کیف برای من و بابا به ارمغان اوردی.وقتی با پاهای قشنگت قدم بر می داشتی خیلی هیجان انگیز بود انقدر که نمی تونم توصبیفش کنم.قربون پاهات و قدمهای قشنگت برم گل من.عزیز مامان شیرین کاریات انقدر زیاد شده که نمی دونم چی بنویسم.گلمدستت رو می ذاری روی دهنت و با هر خندهای می خندی.خیلی وقتا مانند ما ادم بزرگا الکی می خندی و خودت می دونی فقط الکیه.عزیز مامان خودت وایمیستی و برای خودت دست میزنی.خودت قاشق به دست می گیری و غذا می خوری و بیشتر از اینکه بخوری می ریزی.عزیز شیرینم خیلی دوستت دارم.
26 شهريور 1392

احوالات دخملی

عزیز دردونه مامان سلام گل من این روزا نه رو خیلی خوب یاد گرفتی و همش می گی با هر اهنگی نانای می کنی و دست می زنی.امشب رفته بودی تو اتاقت و جیغ می زدیو بلند بلند با خودت می خندیدی .دیروز رفته بودیم قم تا امروز بعد از ظهر هم اونجا بودیم وقتی اومدیم خونه همش دلت بغل می خواست و قیامت به پا کرده بودی.یا بابا باهات بازی می کرد یا من.دوست دارم عشق قشنگم.بووووس
16 شهريور 1392