سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

دخمل کوچولو

حرفهای مادرانه

ماه زندگیم الان خیلی دلم گرفت شیرین عسلم خیلی ناراحتم که تنبلی می کنم ونمینویسم از شیرینی های با تو بودن.عشق من نا گفتنی دوستت دارم و این دوست داشتن انقدر زیاده که نمیشه گفت فقط برایت مینویسم که اکنون حلقه اشک در چشمهایم تاب می خورد و دلم برای تو گلم که در خوابی پر می کشد.کاش لحظه لحظه هایت را می توانستم بنویسم ولی افسوس...........این حسرتی است که بر دلم مدتی مانده.نمی دانم قسمت نیست از نوشتن.یا وقت یاری نمی کند و یا من مادری تنبل هستم.هر چه هست من را خیلی ناراحت می کند که از تو و برای تو ننوشتم.عشق زندگی من با تمام وجود دوستت دارم.
25 مرداد 1392

روزانه دخملی

عسلکم سلام الان که دارم برات می نویسم خوابی گلم.دیشب برای افطار رفتیم هیئت و از اونجا اومدیم خونه و برای احیا رفتیم خونه مامانی و با مامانی رفتیم مسجدشون مسجد کوثر.اونجا جا کم بود و خیلی هم شلوغ بود و تو مدام گریه می کردی می دونم اذیت شدی گلم.خوابیدی یه دختری از روت رد شد که پاش خورد به دستت و تو بیدار شدی گریه کردی و دوباره خوابیدی موقع اومدن کلی گریه کردی سحری هم بهمون دادن و ما اومدیم مامانی بعد از ما اومد.ما زودتر اومدیم چون به خاطر شما به ما راه دادن تا خارج بشیم.وقتی اومدیم خونمون سحری خوردی  با بابا و بعد از کلی بازی و شیطنت خوابیدی.امروز صبح هم نزدیکای ١٢ بود بیدار شدیم بابا رو هم بیدار کردیم که بریم نمایشگاه قران بابا هم قبول ک...
9 مرداد 1392

روزانه عسل طلا

دختر قشنگم چند وقتیه یعنی خیلی وقته چیزی برات ننوشتم.خیلی هم از این بابت ناراحتم.گلم هفته پیش این موقع رسیده بودیم قم. عموم فوت کرده بود با اینکه خونشون تهران بود وصیت کرده بود قم دفنش کنن.عسل طلا پنجشنبه هم رفتیم که به مراسما برسیم واما دیروز تهران مراسم گرفته بودن که به خاطر گرمی هوا و اینکه بابا ناصر دیر میومد ما نرفتیم ولی بابا داوودجون مامان سادات جون و خاله سحر جون و عمو ابوالفضل همه اومدن خونمون برای افطار.شما هم که خاله رو دیده بودی از بغلش پایین نمیومدی و بغل هر کی میرفتی دستات رو باز می کردی و به خاله با باز و بسته کردن انگشتات میگفتی بیا.مامان سادات ناراحت بود که بغلش نمیرفتی.دیشب حمام هم بردمت و مامان سادات بغلت کرد و لباس پوشوند...
7 مرداد 1392

ماه مبارک رمضان

ماه پر برکت و رحمت ماه میهمانی خدا ماه رمضان مبارک.عزیز دلم امسال مامان روزه گرفته امیدوارم تو گل نازم اذیت نشی و بهبرکت همین ماه عزیز سالم باشی و خوب غذا بخوری.امروز که اولین روز ماه مبارک بود تو نه صبحونه درست و حسابی خوردی و نه ناهار.عزیزم خوب غذا بخور.دوست دارم عششششقفم بوووووووس
19 تير 1392

روزانه عسل طلا

عزیز دل من سلام.دختر شیرینم این روزا خیلی شیرین و بلا شدی.عزیز دلموقتی میگیم الله اکبر یا صدای اذان رو میشنوی دستات رو می ذاری بغل گوشات و میگی اب بببببببببببببب یا ایبی قربون حرف زدنت برم من.با خاله سحر که چت میکنیم برات لی لی حوضک می خونه تو هم دستای من رو میگیری و ادای لی لی حوضک رو در میاری و وسطش دست میزنی و هورا رو می گی ااااااااااااااااااااااااااااا.قربون دستای خوشکلت برم.به یخچال اشاره می کنی و می گی ابه.وقتی شیر می خوای می گی به به.دوست دارم عشققم ببببببببببببببببوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسس
19 تير 1392