درد دلهایی با نی نی
سلام گل دخملم این چند روزه حالم خیلی بد بود.ببخشید تو هم اذیت شدی. عسلم سه شنبه شب رفتیم هیئت اونجا غذا دادن که خیلی چرب بود از اون شب حالم بد شد ولی به روی خودم نیاوردم.فرداش رفتیم دم خونه خاله مهشید نذری گرفتیم.اومدیم خونه از حال بد خوابم برد.5 شنبه هم رفتیم سونو گرافی کلی اسیر شدیم نوبت ما ساعت 10:30 بود که من ساعت1:30 سونو شدم .خدا رو شکر همه چیز خوب بودفقط 2 روز وزنت نسبت به سنت کم داره.بعد با کلی خستگی اومدیم خونه غذا خوردیم و خوابیدیم.بعد رفتیم خونه مامان جون تا جمعه بعد از ظهر اونجا بودیم حال منم بدتر می شد.اومدیم خونه .چون حالم خوب نبود خوابیدم.شنبه صبح حالم خیلی بد شد. بابا مرخصی گرفت من رو برد دکتر نمی خواستم برم دکتر می گفتم برای نی نی ضرر داره.دکتر امپول دادو قرص و شربت.اومدیم خونه بابابایی سوپ درست کردیم خوردم و خوابیدم کلی تا بعد از ظهر بهتر شدم رفتیم خونه مامانی تولد مامانی بود عمو جواد و زنعمو جون و فاطمه هم اومدن .شب هم اومدیم خونه.امروز هم عروس دوست مامانی زایمان می کنه چون پروتئین دفع می کرده و فشارش روی 16 بوده باید توی 7 ماهگی زایمان کنه خدا کنه هر دو شون سالم باشن.