سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

دخمل کوچولو

روزانه عسل طلا

1392/5/7 14:02
نویسنده : مامانی
252 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم چند وقتیه یعنی خیلی وقته چیزی برات ننوشتم.خیلی هم از این بابت ناراحتم.گلم هفته پیش این موقع رسیده بودیم قم. عموم فوت کرده بود با اینکه خونشون تهران بود وصیت کرده بود قم دفنش کنن.عسل طلا پنجشنبه هم رفتیم که به مراسما برسیم واما دیروز تهران مراسم گرفته بودن که به خاطر گرمی هوا و اینکه بابا ناصر دیر میومد ما نرفتیم ولی بابا داوودجون مامان سادات جون و خاله سحر جون و عمو ابوالفضل همه اومدن خونمون برای افطار.شما هم که خاله رو دیده بودی از بغلش پایین نمیومدی و بغل هر کی میرفتی دستات رو باز می کردی و به خاله با باز و بسته کردن انگشتات میگفتی بیا.مامان سادات ناراحت بود که بغلش نمیرفتی.دیشب حمام هم بردمت و مامان سادات بغلت کرد و لباس پوشوند بهت.حالا از افطاری ها برات بگم خونه مامانی و مامان سادات که همون اولای ماه مبارک رفتیم و خونه هاشون زیاد رفتیم افطاری.یکشنبه هفته پیش مامانی افطاری مفصلی داد و همه فامیلای بابا رو دعوت کرد که همونجا فهمیدیم عموم موقع اذان مغرب فوت کرده.خونه عمه نفیسه رفتیم افطاری اونجا بود که فهمیدم شربت بید مشک دوست داری.خونه مامان سادات هم زیاد افطاری سحری بودیم.چهارشنبه هفته قبل رفتیم تالار باغ مهران که مهمون شرکت بابا ناصر بودیم و اونجا افطاری گرفته بودن.خیلی قشنگ بود و جای خوبی بود شما هم دختر خوبی بودی فقط یه کم که نشستیم دکمه لباست رو کندی و من به ناچار لباست رو عوض کردم.موقع اومدن بهمون ٣ تا کتاب دادن دو دیوان از خیام و بابا طاهر و یه کتاب گرافیکهای ساختمانی چاپ شده جهانی.جمعه مامانی افطار خونمون بود.شنبه هم تالار بهار عمو حاج علی افطاری داد و امروز هم می خوایم بریم هیئت افطاری.از کارات بگم.یاد گرفتی در کشوها و کابینتا رو باز میکنی.از در خونه که بیرون میریم به در خونه نیکا اینا اشاره می کنی که بریم اونجا به سحر می گی ددددددددددددددددددرررررررررر مواقع اضطراری می گی با یه حالت مظلومانه ماما به دایی می گی دددددددددددددیییییییییییهر بطری رو که میبینی میگی ابببببببببببببببببببب وقتی کسی بهت توجه نمیکنه کلی سر و صدا راه میندازی و بهش اشاره میکنی.دستمال بر می داری به وسایل دستمال می کشی.لیفت رو بر میداری و به دست و پای ما می کشی.از مبلها بالا میرفتی روی اپن مینشستی که با بابا دکور خونه رو تغییر دادیم و روی مبلا رو بالشت چیدم.هر جا سیم باشه کشف می کنی.کنترل رو می گیری طرف تلویزیون و خراب کاری که جدیدا انجام دادی البته فکر می کنم کار خودت بوده اینکه پارک بادیت رو که خاله سحر موقع تولدت خریده بود سوراخ کردی.همه چی رو هم گاز میگیری کوچولوی ناز من الان خوابی من وقت کنم حتما میام و روزانه برات مینویسم.یه کم زندگیم از روال عادی خارج شده و تنبلی و خستگی سر و کله زدن با تو شیرینی زندگیم این فرصت رو ازم کی گیره تا برات درست بنویسم و وبلاگت رو با تزیئنات قشنگ اذین ببندم.دوست دارم عشقم.بببببببببببببببببببووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان حسام كوچولو
10 مرداد 92 19:36
خدا رحمتشون كنه بقاي عمر شما راستي بگو ديروز با كي حرف زدم ؟ با ريحانه علوي سراغت و خيلي گرفت و سلام رسوند.