روزانه دخملی
عسلکم سلام الان که دارم برات می نویسم خوابی گلم.دیشب برای افطار رفتیم هیئت و از اونجا اومدیم خونه و برای احیا رفتیم خونه مامانی و با مامانی رفتیم مسجدشون مسجد کوثر.اونجا جا کم بود و خیلی هم شلوغ بود و تو مدام گریه می کردی می دونم اذیت شدی گلم.خوابیدی یه دختری از روت رد شد که پاش خورد به دستت و تو بیدار شدی گریه کردی و دوباره خوابیدی موقع اومدن کلی گریه کردی سحری هم بهمون دادن و ما اومدیم مامانی بعد از ما اومد.ما زودتر اومدیم چون به خاطر شما به ما راه دادن تا خارج بشیم.وقتی اومدیم خونمون سحری خوردی با بابا و بعد از کلی بازی و شیطنت خوابیدی.امروز صبح هم نزدیکای ١٢ بود بیدار شدیم بابا رو هم بیدار کردیم که بریم نمایشگاه قران بابا هم قبول کرد و رفتیم نمایشگاه با بابا و مامانی.برات از نمایشگاه ٢ تا cd قرانی برای سن خودت خریدم.کلی تو نمایشگاه ذوق کرده بودی و بچه ها رو نگاه می کردی.نمایشگاه در مصلی برگزار شده بود.اومدیم خونه افطاری درست کردیم.بعد از افطار تو ذوق زده از در و دیوار بالا میرفتی قبل از افطار با خاله سحر که بهش می گی ددددددددرررررر چت کردیم.ساعت 10 شب دیدیم خودت رو می خارونی کمرت قرمز بود احتمالا به پوشکت حساسیت پیدا کردی چون موقع خواب پاهاتم می خاروندی.دوست دارم ععععععععععععععععشششششقققققققققمممممم بببببببووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس