سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

دخمل کوچولو

12روز تا تولد دخملی

سلام عزیزم.امروز از صبح که بیدار شدم کلی کار کردم.گل دخملم 12 روز دیگه تو میایی و زندگی مامان و بابا رو شیرین تر می کنی.دیشب عزیزم با بابا رفتیم یه تخم مرغ شانسی خریدیم.یه پسر کوچولو بود می گفت مامان این خانمه برای کی خریده این رو.ما مانش من رو صدا کرد و پرسید گفتم برای یه نی نی خریدم وقتی اوردیم خونه با بابایی زود بازش کردیم توش یه موتور بود.خودت که شیطونی تخم مرغ شانسیت هم پسرونست خیلی جالب و هیجان انگیز بود .صبح رفتم یه کم خرید کردم برای خونه حالا باید برم خونه رو تمیز کنم چون مامان جون بابا بزرگ و دایی وزندایی وخاله سحر دارن میان.
10 خرداد 1391

13 روز تا تولد دخملی

عزیز مامان سلام.خوبی دخملی؟؟؟؟؟؟؟؟؟چه خبرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟جیگر طلا دیروز دوست مامان خاله مهشید اومد خونمون.خیلی خوش گذشت.بعد از اینکه خاله رفت ما هم رفتیم خونه معصومه خانم دختر عمه بابایی چون نذری سمنو داشتن رفتیم سمنو هم زدیم و برای همه دعا کردیم.هر کی عکس سونو دخملی رو دیده بود می گفت چقدر شبیه باباشه.منم کلی ذوق می کردم .دیشب سمنوی عمو ها و مامانی رو اوردیم خونمون تا بهشون بدیم سمنوی عموی بابایی رو هم دادیم.گلم این روزا خبرای خوب زیاد میرسه و امیدوارم زودتر این 13 روز تموم بشه و همه خبر تولد گلم رو بشنون. ...
9 خرداد 1391

14 روز تا تولد دخملی

عزیزم 14 روز مونده تا به دنیای ما بیای.امروز قراره خاله مهشید بیاد فکر می کنم تو راهه.عزیزم من باید امروز امپول بزنم.با مامان جون صحبت کردم شاید 5 شنبه بیان.یه جورایی همه چیز توی خونه قاطی شده.اخه دیشب سم پاشی کردیم.بالای سرمونم که بنایی امانمون رو بریده.سرفه هامم تموم نشده خلاصه اینکه خدا کنه تا به دنیا اومدنت سرفه هام تموم شه ...
8 خرداد 1391

15 روز تا تولد دخملی

عزیز دلم سلام.15 روز دیگه مونده تا بیای بغلم.امروز استرس دارم اخه بیدار که شدم دیدم روی شیشه قاب توی پذیرایی یه چیزییه اول فکر کردم به خاطر کار بالایی ها شیشه شکسته وقتی رفتم دست گذاشتم یه ماده لزج بود وای که چقدر حالم بد شد نمی دونم مال چیه.حشره هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چه نوع حشره ایه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟سمی هست یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خلاصه کلی ترسیدم. ...
7 خرداد 1391

شناسایی بیمارستان

دخمل ناز مامان سلام.الان با بابایی نقشه رو دیدیم تا بهترین مسیر رو برای بیمارستان پیدا کنیم.اگر بشه می خوایم با بابا بریم بیمارستان رو ببینیم.تا موقع دنیا اومدن سارا جون دیگه مشکلی نداشته باشیم.گلم خیلی دوست دارم.امروز یکی از سر همی هات رو اوردم تا بزارم توی ساک بیمارستانت کلی ذوق کرده بودم.لباست خیلی ناز و قشنگه.بووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
6 خرداد 1391

مردم بی فکر

وای عزیزم خیلی خستم.اون از صبح که نذاشتن بخوابم اینم از الان از ساعت 2:30 شروع کردن به کار.همه خونه می لرزه.نمیگن سر ظهر شاید یکی مریض باشه خوابیده باشه.دیروزم اصلا نگفتن که دارن بالای سر ما رو خراب می کنن.مردم چقدر بی فکرن.خوابم میاد ولی نمی تونم بخوابم.از ته دل در و دیوار و زمین رو میکنن.با ضربه های محکم.خلاصه کلی اذیت شدیم. ...
6 خرداد 1391

بهار

بهارم وبهارم  شادی با خود میارم شکوفه های سفید گل های تازه دارم سه ماه دارم همیشه فروردین اولیشه اردیبهشت وخرداد ما های اخریشه   ...
6 خرداد 1391

چکاپ هفتگی

گل دخملم امروز باید بریم دکتر.دیگه به چکاب هفتهای یک بار رسیدیم.عزیزم امروز نامه بیمارستان رو دکتر بهمون میده و این هیجان انگیز و دلهره اوره.دخترم امروز با مامان جون صحبت می کردم می گفت عرق کاسنی بخور تا بچه زردی نداشته باشه.دخمل گلمامروزم مامان تنبل می خواد فقط استراحت کنه.راستی خاله سحر کادوی به دنیا اومدنت رو خریده.دیشب تا ساعت 2 کلی اس ام اس دادم تا تونستم از زبونش بکشم بیرون.البته اگه سر به سرم نذاشته باشه.کادوش رو میذارم برای وقتی به دنیا اومدی می نویسم چی بوده.هزارتا بوووسسسسسسسسس برای دخمل مامان ...
6 خرداد 1391

16 روز تا تولد دخملی

سلام دخمل قشنگم.چطوری گلم.امروز دلم می خواست بیشتر بخوابم ولی طبقه بالاییمون بنایی دارن از صبح زود دارن همه جا رو می کنن و نمیذارن بخوابیم.گل دخملم 16 روز دیگه تا تولدت باقی مونده.از من بیشتر فکر می کنم بابایی ذوق داره .دیروز حالم زیاد خوب نبود یعنی بیشتر بهانه می گرفتم.بابایی با هر ناراحتی من می گفت وقتشه.بریم بیمارستان و این من رو سر حال تر می کرد.میدونم خیلی دوست داره ولی به روی خودش نمیاره.یه چیز دیگه بابایی می گفت از بچه گی عاشق اسم سارا بوده و حالا که قراره اسمت سارا بشه خیلی راضی و خوشحاله.منم اسمت رو دوست دارم.16 روز دیگه باید صبر کنیم تا گل دخمل بیاد تو دنیای ما ...
6 خرداد 1391