سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

دخمل کوچولو

7 روز تا تولد دخملی

عزیز دلم سلام.دختر قشنگم این اخرین شنبه ای هست که تو جنینی و شنبه هفته دیگه نوزاد میشی نوزاد من وبابا .گل دخملی مامان باید الان برم قرص بخرم از داروخونه ولی دلم نیومد بدون سر زدن به وبلاگت و گذاشتن مطلب برم.دوست دارم زودتر شنبه هفته دیگه از راه برسه و گل دخملم رو بغل کنم.دوست دارم عشقم ...
13 خرداد 1391

8 روز تاتولد دخملی

گل من امروز یه کم دیر این پست رو برات میذارم.8 روز دیگه تو تو بغل مامانی.امروز رفتم برای دخمل کوچولوم 2 تا شلوار سایز صفر بخرم گیرم نیومد.امروز بعد از ظهر مامان جون اینا رفتن.من خیلی دلم گرفته.کاش بیشتر پیشم می موندن.من دلم گرفته.احساس بدی دارم.دلم می خواست گریه کنم.با مامانی هم امروز صحبت کردیم.گلم فقط یه جمعه دیگه رو باید پشت سر بذاریم تا دخملمون بیاد پیشمون. ...
12 خرداد 1391

خالو سحر به سارا کوچولو کادو میده

سلام جوجه کوچولو خاله من این پست رو امروز بجای مامانی برات گذاشتم.امروز منو بابابزرگ و مامان جون اومدیم پیش مامانی تا تنها نباشه عمو ابولفضل اوردمون و زودی برگشت چون خیلی کار داشت. امروز خالو اولین کسی بود که کادو جوجه کوچولوشو اورد ولی نمیگم چی چون سورپرایزه.خالو سحر خیلی دوست داره و همش منتظر بدنیا اومدنته از الان یه بوس بزرگ برای سارا کوچولو خاله ...
11 خرداد 1391

ماهی مرد

گل من ماهی ای بود که گفتم زدنش و حالش بده امروز دیدم توی اکواریوم روی اب برعکس افتاده و مرده.با این ماهیه 2 تا جنازه داریم.بیچاره ماهیه.ماهی خوبی بود خیلی وقت بود داشتیمش خودمون هم بزرگش کرده بودیم.ولی عمرش همین قدر بود و مرد.
11 خرداد 1391

مامان حالش بد شد

سلام گل دخملی امروز مامان داشت استراحت می کرد ولی قرصای حالت تهوش تموم شده بود کلی حالش به هم خورد زنگ زد به عمه جون و عمه برای مامان قرص خرید اورد.مامانم قرص رو خورد.عمه میگفت دخملی یه هفته دیگه داره به دنیا میاد هنوز قرص می خوری و کلی تعجب کرده بود.اخه عمه نمی دونه سارا کوچولوی مامان چقدر شیطونه ...
11 خرداد 1391

9 روز تا تولد دخملی

سلام .دخملم روز شمار مامانی رو کلا به هم زدی و مامان رو ناچار به استراحت کردی.عزیز دلم فقط 9 روز تا تولدت باقی مونده.بابایی خیلی ذوق زده شده .میگه هر لحظه که به تولد دخمل گلش نزدیکتر میشه خوشحال تر میشه.امروز بابایی رفته سر کار وما رو تنها گذاشته.اخه ریسشون گفته اگر برای به دنیا اومدن دخملی مرخصی می خوای باید پروجه هات رو تحویل بدی و برنامه هات رو تکمیل کنی.حالا معلوم نیست امروز تا کی باید تنها بمونیم.گل دخمل مامان زودتر از موعد دنیا نیایی بووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس ...
11 خرداد 1391

مامان ناراحته

گلم امشب قرار بود مهمون داشته باشیم.مامان جون بابابزرگ دایی زندایی و خاله سحر که نیومدن چون قرار بود با دایی بیان و دایی دیر کرده بود بابا بزرگ گفته بود نریم من از صبح خوشحال بودم ولی وقتی فهمیدم نمیان کلی ناراحت شدم و گریه کردم.خاله سحرم برای اینکه کلی منتظر بوده و نیاوردنش گریه کرد.معلوم نیست شاید فردا بیان شاید هم نه......................... ...
11 خرداد 1391

تولد دخملی جلو افتاد

دخمل گلم امروز رفتیم دکتر.از درد هایی که داشتم باهاش صحبت کردم.دکتر متوجه انقباض های دخمل گل شد و گفت بچه در وضعیتی هست که هر ان ممکن متولد بشه و به مامان استراحت مطلق داد و تولد دخملی رو انداخت 20 خرداد یعنی 9 روز دیگه و این باعث نا راحتی و استرس من شد.ناراحتی به خاطر استراحت واسترس که نکنه کسی نباشه و دخملی بخواد به دنیا بیاد. ...
11 خرداد 1391

دکتر هفتگی

گل دخملم می خوایم امروز بریم دکتر تا وضع دخملیم رو چک کنه.عزیزم احساس می کنم خستم اخه یه خورده کار کردم.جیگرم خدا کنه خانم احمدی منشی دکتر قبول کنه ما رو زود بفرسته تو تا اگه مامان جون اینا اومدن زودتر پشت در نمونن اخه بهشون نگفتم نوبت دکتر دارم گفتم شاید نیان.راستی اردک بابایی هم امروز مرده بود.یکی از ماهی های اکواریومم به شدت زخمی شده فکرکنم ماهی های دیگه گشنشون بوده بهش حمله کردن. ...
10 خرداد 1391