مامان ناراحته
گلم امشب قرار بود مهمون داشته باشیم.مامان جون بابابزرگ دایی زندایی و خاله سحر که نیومدن چون قرار بود با دایی بیان و دایی دیر کرده بود بابا بزرگ گفته بود نریم من از صبح خوشحال بودم ولی وقتی فهمیدم نمیان کلی ناراحت شدم و گریه کردم.خاله سحرم برای اینکه کلی منتظر بوده و نیاوردنش گریه کرد.معلوم نیست شاید فردا بیان شاید هم نه.........................
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی