سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

دخمل کوچولو

مامان دسته گل به اب میده

سلام جیگره مامان.امروز کلی دسته گل به اب دادم.امروز اولین دسته گلی که به اب دادم این بود که پرده حمام رو با میلش کندم گذاشتم بابایی بیاد درست کنه که گفت خراب شده و نمی شه بعد شیر دستشویی رو شکوندم بعد اب ساختمون ما قطع شدالبته دیگه کار من نبود منم رفتم خونه عمه.عمه جونم ما رو شام نگه داشت و بابا اومد اونجا .عمه سه شنبه با مامانی دارن میرن شمال .منم از بابا قول گرفتم که یه روز تعطیلی ببره ما رو خونه مامان جون که فکر نمی کنم روی قولش بمونه ...
4 ارديبهشت 1391

دو روز تعطیلی بابای نینی

سلام گل مامان.خوبی؟عسلم پنجشنبه با مامانی رفتیم خونه عمو جواد .روضه داشتن.فاطمه جون برات یه گردن بند خوشکل درست کرده بود.به همه هم نشون می داد و می گفت برای دختر عموم هست.بابا ساعت ٢:٣٠ اومد دنبالمون رفتیم  خونه مامانی و تا ساعت ٥ اونجا بودیم.بعد اومدیم خونه.دیروز بابا کنکور داشت برای استخدام توی وزارت امور خارجه.نمی دونم قبول میشه یا نه هر چی صلاح خدا باشه.عزیزم دیروز تولد عمه بود .فریده جون هم دیشب مهمون ما بود.کلی ذوق کرده بود وسایل نی نی رو میدید.ساعت ١١:٣٠ یه نور قرمز گردون افتاد روی پرده پذیرایی از پنجره نگاه کردم دیدم ماشین اتش نشانی و جرثقیل ایستاده و دارن توی چاه فاضلاب که جدیدا کندن و همین جوری رهاش کردن طناب میندازن فهمیدم ...
2 ارديبهشت 1391

پندانه

گل من الان می خوام از یه حس برات بنویسم .از یه حس شادی یا شاید از یه طرز فکر.گلم وقتی ادم به زندگی با دید باز نگاه کنه خیلی نمسایل رو بهتر درک می کنه.دیدن زندگی بستگی به این داره که چه جور بزرگ شده باشی و چه جور تربیت.عروسکم ادم توی زندگی برای اون چیزایی که داره باید شکر گذار باشه.همیشه نگاهت به زندگی خودت باشه.ادمی که نگاهش به اموال مردم باشه هیچ وقت از زندگیش راضی نیست و همیشه در حسرته.عسلم وقتی من با بابا ازدواج کردم یکی از استادام یه حرف قشنگی بهم زد گفت زندگی سر بالایی و سرا زیریه راستم می گفت .دخترم ادم باید همیشه به خاطر چیز هایی که داره خدا رو شکر کنه و توی زندگی خدا رو فراموش نکنه.یه مسیله مهم دیگه اینه که ادم باید دیدش نسبت به زن...
29 فروردين 1391

درد دلهایی با نی نی

سلام گل دخملم.خوبی جیگریه مامان؟امروز خیلی حوصلم سر رفته .دوست دارم زود زود این روزا بگذره و گل دخملم بیاد و مامان رو از تنهایی در بیاره. گل من از من بی تاب تر فاطمه جونه تازه همش سفارش دخمل گلم رو میکنه که مواظبش باشم.دیشب می گفتش تا کی باید صبر کنه و خسته شده بود.دیشب بابایی تا دیر وقت برنامه می نوشت من توی اتاق خوابم برده بودولی چون لامپ روشن بود سرم درد گرفته بود .امروزم احساس می کنم کسلم .شاید به خاطر هوا باشه.اخه هوا ابری و گرفته هست ولی اگه بارون بیاد خیلی خوب میشه .راستی دیشب بابا باطری خرید اسباب بازیهات رو روشن کردیم ادم اهنی که مامانی داده بود و یادگار بابای بابایی بود کار نکرد بابا ناراحت شد تازه یه چیز یواشکی می خواست بازش کن...
29 فروردين 1391