پندانه
انگاه که فرد ارامش را در درون خود نیابد جستجوی ان در جای دیگر بی فایده است. ...
اولین چیزی که برای نینی خریده شد
گل من اولین چیزی که برات خریده شد خاله سحر خرید .یه روز خاله سحر برات جورابای کوچولوی صورتی خرید.اون موقع معلوم نبود دختری یا پسر وقتی به خاله گفتم چرا صورتی خریدی؟ گفت :روش عکس اقا خرسه رو داره اگر پسربود اگرم دختر بود که صورتیه .تازه خاله برات کفشای گاوی و 2 تا تابلوی اتاقتم خرید. خاله جونم دستت درد نکنه (نی نی) ...
پندانه
می گویند یک فرد برای خوش بودن واقعی در این جهان تنها سه چیز نیاز دارد کسی را برای دوست داشتن کاری را برای انجام دادن وچیزی را برای ارزو کردن ...
نویسنده :
مامانی
14:52
فاطمه گلی برای نی نی کار دستی درست می کنه
گل من امروز زن عمو سمیه زنگ زد گفت فاطمه جون برات کاردستی درست کرده و گفت سری هست و نمی تونه بگه چیه من که خیلی دوست دارم بدونم چیه؟تازه فاطمه گلی هی از مامانش میپرسه پس کی دختر عموم به دنیا میادو فقط دعاش اینه که 23 خرداد روز تولد خودش به دنیا بیای.به نظر من که جالب میشه اخه فاطمه بچه اوله و تو هم بچه اول فاطمه اولین خونش اینجا بوده همین جایی که اولین خونه تو هست اتاقاتونم یه جا بوده ماه تولدتونم که قراره یکی باشه فقط میمونه روز تولدتون اگه یکی بشه میشین 2 تا دختر عموی مشابه با 10 سال اختلاف سن ...
مامان مریض میشه
گل مامان سلام دیشب مامان خیلی ترسید.پهلوم شدیدا درد گرفت.احساس کردم نمی تونم نفس بکشم.بابا با عمه صحبت کرد. عمه می گفت شاید نی نی داره به دنیا میاد. خودم دعا می کردم این جور نباشه. حسابی ترسیده بودم ولی یه کم بعد بهتر شدم .با مامان جون که صحبت کردم گفت نینی اذیت شده به خاطر همین اینجوری اعتراض کرده.اخه چند روز مامان مدام کار می کرد.تازه دیروزم تا بابایی بیاد خونه همه خونه رو تمیز کرد. بابایی هم صبح که بیدار شده بود چشمش ورم کرده بود و قرمز شده بود. نمیدونم چرا ؟الانم خبر ندارم بهتر شده یا نه؟ ...
مامان جواب ازمایش رو گرفت
سلام دخملی مامان .خوبی قشنگم؟این روزا حالت چطوره؟ چهارشنبه بعد از ظهر تصمیم گرفتم جدول حل کنم .دراز کشیده بودم و جدول حل می کردم که زنگ خونه رو زدند. عمه نفیسه و سپیده جون و مبینا بودند.بعد امیر حسین و معصومه خانمو محمد امین اومدندو بعد زن عموی بابایی.زن عمو جون اش اورده بود خوردیم.قرار بود برم ازمایشگاه و جواب ازمایش رو بگیرم بریم دکتر.بابا زنگ زد که نمی تونه به موقع برسه گفت خودت بروازمایشگاه منم میام اونجا.معصومه خانوم من رو برد ازمایشگاه.جواب رو گرفتم .داشتم تلفنی با بابا صحبت میکردم که گوشیم خاموش شد مثل همیشه .با تلفن کارتی زنگ زدم به بابا و گفتم که توی پارکم .بابا اومد اونجا رفتیم دکتر خدا رو شکر دیابت نداشتم ولی کم خونی شدید گر...