ناراحت نباشین برمی گردم
گلم روزی که رفتیم بیمارستان خوابیدی مامان سادات جون با چشم گریون برگشت خونشون.امروزم همشون ناراحت بودن خاله سحر می گفت وقتی ما بر گشتیم یه خورده گریه کرده.همه بهت عادت کرده بودن و دوست نداشتن تو بر گردی و غصه دار بودن منم گفتم ناراحت نباشین ما بر می گردیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی